محمد رضا محمد رضا ، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات گل پسر (محمد رضا)

اولین بارش باران

سلام عزیز دلم پسر گلم می خوام از اولین بارونی که دیدی برات بنویسم گر چه دیر اومدم فوقت نکردم زودتر یعنی همون روز برات بنویسم ولی خوووووووووووب الانش هم خوبه . 1آذر 1390اولین بارون زندگیت رو مشاهده کردی مهر ماه هم یه بار بارون بارید ولی شب بود و تو خواب بودی ،چقدر از دیدن بارون ذوق زده شده بودی چشمای نازت رو باز باز کرده بودی برای دیدن بارون همگی خیلی خوشحال بودیم ولی تو یه جور دیگه آخه نمی دونستی اینا چیه که می ریزه پاییین ،وقتی بارون بند اومد عمه ریحانه تو رو برد بیرون و به آبهایی که از ناودون می ریخت نگاه می کردی خودت رو از تو بغل عمه می کشیدی سمت ناودون و خوشحال می خندیدی الهی من قربونت برم ان شاالله همیشه شاد و خندون باشی دلبندم ...
3 آذر 1390

عکس های آقا آرمین

سلام داداش جون و زنداداش گلم این پست رو برای شما می زارم میدونم که دلتون برای آرمین تنگ شده چند تا از عکس هاش رو که دیروز در باغ گوجه دادش اکبر گرفتم براتون می زارم در ادامه مطلب ...
23 آبان 1390

عکس های آقا آرمین

سلام داداش جون و زنداداش گلم این پست رو برای شما می زارم میدونم که دلتون برای آرمین تنگ شده چند تا از عکس هاش رو که دیروز در باغ گوجه دادش اکبر گرفتم براتون می زارم در ادامه مطلب ...
22 آبان 1390

عکس های گل پسر عزیزم در هشت ماهگی

گل پسر عزیزم سلام کاش می دونستی چقدر دوست دارم نفسم باز هم عکس های هشت ماهگیت رو برات می زارم من و باباجون دوست داریم با تمام وجودمان شیرین پسرم بقیه عکس ها رو در ادمه مطلب ببین این دو عکس رو دیروز در باغ گوجه دایی اکبر گرفتم ازت ببین چطور رفتی تو سوراخ اپن آشپز خونه بابا بزرگ عاشق اونجایی هروقت می ریم خونه بابا بزرگ مستقیم می ری تو اپن آشپز خونه اینم چند تا عکس از حمام کردنت الهی قربونت برم ببین دور دهنت کفی شده آخه کف خوردی   ...
22 آبان 1390

عکس های گل پسر عزیزم در هشت ماهگی

گل پسر عزیزم سلام کاش می دونستی چقدر دوست دارم نفسم باز هم عکس های هشت ماهگیت رو برات می زارم من و باباجون دوست داریم با تمام وجودمان شیرین پسرم بقیه عکس ها رو در ادمه مطلب ببین این دوعکس رو دیروز در باغ گوجه دایی اکبر گرفتم ازت ببین چطور رفتی تو سوراخ اپن آشپز خونه بابا بزرگ عاشق اونجایی هروقت می ریم خونه بابا بزرگ مستقیم می ری تو اپن آشپز خونه اینم چند تا عکس از حمام کردنت الهی قربونت برم ببین دور دهنت کفی شده آخه کف خوردی ...
22 آبان 1390

عکس در هشت ماهگی

  بهار زندگیم این عکسها ثبت خاطرات شیرین و رویایی در هشت ماهگی توست     عزیز دلم برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب برو آقا محمد رضا گل پسر مامان و بابا عکس از دوتا دندون ناز و خوشگلت  موتور سواری اینم ماشین سواری کنار دریادر تاریخ 90/07/23 اینم عکس از خواب ناز نازنینم در اینجا هم رفته بودیم گناوه برای خرید و نشسته بودیم یه کم استراحت کنیم داری با پرز های فرش بازی می کنی الهی قربونت برم الهی فدای اون چهار دست و پای کوچولوت برم که داری باهاشون چهاردست و پا میری محمد رضای عشق کاغذ و کت...
13 آبان 1390

عکس در هشت ماهگی

بهار زندگیم این عکسها ثبت خاطرات شیرین و رویایی در هشت ماهگی توست عزیز دلم برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب برو آقا محمد رضا گل پسر مامان و بابا عکس از دوتا دندون ناز و خوشگلت موتور سواری اینم ماشین سواری کنار دریادر تاریخ 90/07/23 اینم عکس از خواب ناز نازنینم در اینجا هم رفته بودیم گناوه برای خرید و نشسته بودیم یه کم استراحت کنیم داری با پرز های فرش بازی می کنی الهی قربونت برم الهی فدای اون چهار دست و پای کوچولوت برم که داری باهاشون چهاردست و پا میری محمد رضا...
13 آبان 1390

هشت ماهگی

  مبارک باد ماهگیت دلبندم   سلام بهتر از جانم دوست دارم خیلی وقته که تو وبلاگت چیزی ننوشتم نه که دوست نداشتم نه وقت نمی کنم گل من تو تمام وقتم رو پر کردی عزیز دلم دیگه اصلا دوست نداری تو خونه بمونی صبح زود که هنوز هوا تاریکه از خواب بلند می شی و بهونه می گیری که بریم بیرون خب ما هم مطیع تو می زاریم هوا وشن بشه و می ریم خونه بابا بزرگ اونجا هم تو خونه نمی مونی مدام می ری پشت در که بریم بیرون و من هم بغلت می کنم و می ریم خونه بابابزرگ احمد شکر خدا هر دو تا بابابزرگ ها خونه شون کنار همه می ریم اونجا یه کم تو حیاط می شینیم بعد که خسته شدی و خوابت گرفت می آرمت تو اتاق شیر بهت می دم و می خوابی تقریبا ساعت ده بلند می شی...
10 آبان 1390

هشت ماهگی

مبارک باد ماهگیت دلبندم سلام بهتر از جانم دوست دارم خیلی وقته که تو وبلاگت چیزی ننوشتم نه که دوست نداشتم نه وقت نمی کنم گل من تو تمام وقتم رو پر کردی عزیز دلم دیگه اصلا دوست نداری تو خونه بمونی صبح زود که هنوز هوا تاریکه از خواب بلند می شی و بهونه می گیری که بریم بیرون خب ما هم مطیع تو می زاریم هوا وشن بشه و می ریم خونه بابا بزرگ اونجا هم تو خونه نمی مونی مدام می ری پشت در که بریم بیرون و من هم بغلت می کنم و می ریم خونه بابابزرگ احمد شکر خدا هر دو تا بابابزرگ ها خونه شون کنار همه می ریم اونجا یه کم تو حیاط می شینیم بعد که خسته شدی و خوابت گرفت می آرمت تو اتاق شیر بهت می دم و می خوابی تقریبا ساعت ده بلند می شیم و دوبار...
10 آبان 1390