محمد رضا محمد رضا ، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه سن داره

خاطرات گل پسر (محمد رضا)

تولد 2 سالگی

    تولدت مبارک گل پسر عزیزم عزیز دلم الان که دارم مینویسم تو یه پسر دوساله دوست داشتنی هستی که پیش من وایسادی من قربون اون چشمای براقت برم که داری به چشمام نگاه میکنی الهی دورت بگردم همین الان ازت خواستم که یه بوس بدی یه بوس آبداربه من دادی و یه بوس هم گرفتی تولد دو سالگیت رو با تم زنبور گرفتیم برات تو لباس زنبور خیلی نازشده بودی مثل عسل شیرین با اون شاخکهای خوشگلت  مامان جون دیگه داری بهونه میگیری و اجازه نمی دی که بنویسم ..............  ...
12 اسفند 1391

فرهنگ لغت(کلمات شیرین 17ماهگی )

سلام پسر گلم میخوام از شیرین زبونی هات برات بگم فرهنگ لغتی که من عااااااااااااااشقشم این روزها هر حرفی رو که مامیزنیم کلمات اصلیش رو تکرار میکنی اونم با زبون خاص خودت ، هر بار کلمه ای رو به زبون میاری من تو رو تو بغل میگرم و میبوسمت و به بابات میگم که پسرم این کلمه رو گفته الهی من قربونت برم هر روز کلمه جدیدی یاد میگیری مثلا امروز سه شنبه 24مرداد 1390تو کلمه میخوام رو به زبون آوردی البته اونقدر شیرین که قادر به تایپ اون نیستم خدامیدونه چقدر شیرین گفتی مخوام اونقدر بوسیدمت که داشت نفسم بند میومد  نفسم خیییییییییییلی دوست دارم میخوام همیشه شاد باشی و بخندی بابا ............بابا مامان ........مامان برق..........بخ یخ....
24 مرداد 1391

اولین ددر بدون مامان و بابا

سلام دلبندم امروز 4اریبهشت 1391 روز 5شنبه هست شش روز دیگه تو 15 ماهه میشی الهی قربونت برم الان ساعت 20و 46 دقیقه هست و تو با بابا بزرگ احمد (بابای من ) رفتی خونه شون قبل از اذان مغرب بابا بزرگ اومد برامون نخود آورده بود می خواست بره که تو گریه کردی و می خواستی همراهش بری اول دو دل بودم که بابا بزرگ گفت بزار بیاد زود میارمش و من قبول کردم عزیز دلم این اولین دفعه هست که تو بدون من و بابا جون جایی میری همیشه من یا بابا و یا هردومون باهات بودیم چند لحظه پیش زنگ زدم دایی حسن گوشی برداشت و گفت که داری بازی می کنی دوست دارم عزیزم  باتمام وجودم  الان یعنی ساعت 20و 55 دقیقه بابا بزرگ تو رو آورد خونه و بابا جون داره بهت نشاسته مید...
4 خرداد 1391

این چیه

سلام گل پسر عزیزم امروز جمعه 8اردیبهشت 91 هست تو یک سال و یک ماه و بیست و هشت روز سن داری . میخواستم زودتر از اینها بیام و برات بنویسم ولی وقت نمی کردم تو هم که ماشاالله خیییییییییییییلی شیطون شدی قربونت برم الان هم خوابیدی تا اینکه من میتونم برات بنویسم . الان یک ماهی میشه که کلمه این چیه رو یاد گرفتی ولی نمی تونی درست تلفظ کنی و میگی ای چه ، روز ی بیشتر از صد بار این کلمه رو تکرار میکنی هر چیزی که به چشمت بخوره فوری میگی ای چه اسباب بازی هات رو یک به یک برمی داری و جلو ما میگری و میگی ای چه به تمام وسایل خونه دست میزنی و پشت سر هم این کلمه رو تکرار میکنی میشینی زمین رو لمس میکنی و به من نگاه میکنی و بارها می پرسی ، روزی بیش تر ا...
8 ارديبهشت 1391

نوروز91مبارک

      سال نو مبارک  سلام پسرگلم دوومین نوروزت مبارک باشه عزیزدلم پارسال اول سال 20روزت بود فقط میتونستی چشمان خوشگلت رو باز کنی و مارو نگاه کنی و دستای کوچولوت رو یه کم تکون بدی اما امثال بزرگ شدی واسه خودت افایی شدی میتونی راه بری بدویی دست بزنی صدای خنده هات خونه رو سرشار از شادی کرده . امسال اولین سفره هفت سین زندگیت رو دیدی البته سفره تو تاقچه ای اخه اونقدر شیطون شدی که نمیشد سفره رو پایین انداخت حالا که داخل تاقچه انداختم پاهاتو بلند میکنی بلکه بهش برسی و داغونش کنی خییییییلی دوست دارم. اولین عیدیت رو از دایی حسین و مامابزرگ زهراگرفتی دایی حسین از اصفهان برات یه اسباب بازی موزیکال هم اورده و جالب این...
3 فروردين 1391

خاطرات گل پسر(سرماخوردگی ،واکسن یک سالگی...)

    سلام جان مامان خیلی حرف و خاطره برای نوشتن دارم ولی اصلا وقت نمیکنم تمام وقتم رو مختص دادم به تو خیلی سخت میتونم به کارهای دیگه برسم این چند رو هم که سرما خورده بودی خیلی بهونه گیر شده بودی سه شب تب داشتی با شیاف تبت رو می آوردیم پایین آخه نه میزاشتی پاشویه بشی و نه هم دارو میخوری هر دارویی که طعم دهنده داشته باشه و بوی خوب داره بعد خوردن فوری میاری بالا واکسن یک سالگیت رو روز یک شنبه 11اسفند زدیم آخه دهم جشن تو لدت بود و گفتم شاید درد داشته باشه نزدیم برات همون روز خودت تب داشتی ولی بچه های بهداشت گفتند اشکال نداره بعد اینکه بهت واکسن زدیم بردیمت پیش دکتر و گفت که گلوت چرک کرده و یه آمپول هم اونجا بهت زدیم واکسن اصل...
27 اسفند 1390

خاطرات گل پسر(سرماخوردگی ،واکسن یک سالگی...)

    سلام جان مامان خیلی حرف و خاطره  برای نوشتن دارم ولی اصلا وقت نمیکنم تمام وقتم رو مختص دادم به تو خیلی سخت میتونم به کارهای دیگه برسم این چند رو هم که سرما خورده بودی خیلی بهونه گیر شده بودی سه شب تب داشتی با شیاف تبت رو می آوردیم پایین آخه نه میزاشتی پاشویه بشی و نه هم دارو میخوری هر دارویی که طعم دهنده داشته باشه و بوی خوب داره بعد خوردن فوری میاری بالا واکسن یک سالگیت رو روز یک شنبه 21اسفند زدیم آخه دهم جشن تو لدت بود و گفتم شاید درد داشته باشه نزدیم برات همون روز خودت تب داشتی ولی بچه های بهداشت گفتند اشکال نداره بعد اینکه بهت واکسن زدیم بردیمت پیش دکتر و گفت که گلوت چرک کرده و یه آمپول هم اونجا بهت زدیم واک...
24 اسفند 1390
1