سلام عزیز دلم پسر گلم می خوام از اولین بارونی که دیدی برات بنویسم گر چه دیر اومدم فوقت نکردم زودتر یعنی همون روز برات بنویسم ولی خوووووووووووب الانش هم خوبه . 1آذر 1390اولین بارون زندگیت رو مشاهده کردی مهر ماه هم یه بار بارون بارید ولی شب بود و تو خواب بودی ،چقدر از دیدن بارون ذوق زده شده بودی چشمای نازت رو باز باز کرده بودی برای دیدن بارون همگی خیلی خوشحال بودیم ولی تو یه جور دیگه آخه نمی دونستی اینا چیه که می ریزه پاییین ،وقتی بارون بند اومد عمه ریحانه تو رو برد بیرون و به آبهایی که از ناودون می ریخت نگاه می کردی خودت رو از تو بغل عمه می کشیدی سمت ناودون و خوشحال می خندیدی الهی من قربونت برم ان شاالله همیشه شاد و خندون باشی دلبندم ...