محمد رضا محمد رضا ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات گل پسر (محمد رضا)

بدون عنوان

دلبندم دوست دارم هرروز برات یادگاری بنویسم اما وقت نمی کنم این روزها نمی دونم چرا همش گریه می کنی نمی زاری از کنارت تکون بخورم پیش هیچ کی هم به جز من و باباجون نمی ری خوابت هم خیلی کم شده الان هم که دارم واست می نویسم کلی لباس نشسته دارم البته همه اش لباس های خودته ظهر یه کم خوابیدی و من تونستم فقط چند تیکه از لباسهات رو بشورم . وقت می ریم خونه بابا بزرگ پیش هچ کی نمی ری خیلی دوست دارن باهات بازی کنن ولی همین که تو آغوش می گیرنت می زنی زیر گریه البته آنقدر دوست دارن که قربون صدقه گریه هات هم می رن راستی پریروز واکسن شش ماهگیت رو زدی ............... داری گریه می کنی نمی زاری بنویسم ادامه شو  یه وقت دیگه برات می نویسم  موهام رو کند...
14 شهريور 1390

بدون عنوان

دلبندم دوست دارم هرروز برات یادگاری بنویسم اما وقت نمی کنم این روزها نمی دونم چرا همش گریه می کنی نمی زاری از کنارت تکون بخورم پیش هیچ کی هم به جز من و باباجون نمی ری خوابت هم خیلی کم شده الان هم که دارم واست می نویسم کلی لباس نشسته دارم البته همه اش لباس های خودته ظهر یه کم خوابیدی و من تونستم فقط چند تیکه از لباسهات رو بشورم . وقت می ریم خونه بابا بزرگ پیش هچ کی نمی ری خیلی دوست دارن باهات بازی کنن ولی همین که تو آغوش می گیرنت می زنی زیر گریه البته آنقدر دوست دارن که قربون صدقه گریه هات هم می رن راستی پریروز واکسن شش ماهگیت رو زدی ............... داری گریه می کنی نمی زاری بنویسم ادامه شو یه وقت دیگه برات می نویسم موهام رو کندی مامان فعل...
14 شهريور 1390

...اولین عید فطر...

گلم سلام امروز چهار شنبه 9 شهریوره، ماه رمضان تمام شد عزیزم من با تو شبها می رفتیم جلسه قرآن همراه با خانم مرادیان که بهش میگیم خاله مرادی . و امروز عیده اولین عید فطر که تو در کنار ما هستی سه روز تعطیله وروزهای تعطیل هم باباجون شیفته و نمی تونیم بریم عید دیدنی البته عصر یه ساعتی میشه رفت بیرون و قراره این روتقسیم کنیم بین خونه بابا بزرگ هاروزهایمان با در کنار تو بودن ،جان من ،خیلی شیرین شده خنده هات آهنگ خونه مون شده الهی که همیشه شاد و خندون باشی فردا شش ماهت تموم میشه و وارد ماه هفتم میشی فردا واکسن داری ولی چون تعطیله میره برای روز شنبه الان دیگه میتونی سینه خیز بری و چند ثانیه بدون کمک بشینی الان هم داری منو نگاه...
9 شهريور 1390

...اولین عید فطر...

گلم سلام امروز چهار شنبه 9 شهریوره، ماه رمضان تمام شد عزیزم من با تو شبها می رفتیم جلسه قرآن همراه با خانم مرادیان که بهش میگیم خاله مرادی . و امروز عیده اولین عید فطر که تو در کنار ما هستی سه روز تعطیله وروزهای تعطیل هم باباجون شیفته و نمی تونیم بریم عید دیدنی البته عصر یه ساعتی میشه رفت بیرون و قراره این روتقسیم کنیم بین خونه بابا بزرگ هاروزهایمان با در کنار تو بودن ،جان من ،خیلی شیرین شده خنده هات آهنگ خونه مون شده الهی که همیشه شاد و خندون باشی فردا شش ماهت تموم میشه و وارد ماه هفتم میشی فردا واکسن داری ولی چون تعطیله میره برای روز شنبه الان دیگه میتونی سینه خیز بری و چند ثانیه بدون کمک بشینی الان هم داری منو ...
9 شهريور 1390

بردن پاهای کوچولوت به دهانت

پسر گلم این عکسای خوشگل رو در تاریخ 90/05/28 روز 18 ماه رمضان ازت گرفتم نگاه کن تازه یاد گرفتی پاهاتو ببری تو دهنت جااااااااااااااااانم اون پاهای کوچولوتو اگه بدونی چقدر خوشم میاد از این کارت هر وقت پاتو میبری سمت دهان کوچولوت من فوری باباجون رو صدا میکنم بیا نگاه کن و کلی کیف میکنیم از این صحنه دوستت داریم دلبندمان ...
29 مرداد 1390

بردن پاهای کوچولوت به دهانت

پسر گلم این عکسای خوشگل رو در تاریخ 90/05/28 روز 18 ماه رمضان ازت گرفتم نگاه کن تازه یاد گرفتی پاهاتو ببری تو دهنت جااااااااااااااااانم اون پاهای کوچولوتو اگه بدونی چقدر خوشم میاد از این کارت هر وقت پاتو میبری سمت دهان کوچولوت من فوری باباجون رو صدا میکنم بیا نگاه کن و کلی کیف میکنیم از این صحنه دوستت داریم دلبندمان ...
29 مرداد 1390

شروع غذای کمکی

عزیزم دیروز 90/05/25 غذا خوردن رو تجربه کردی چه شوقی داشتی، حسابی هم فرنی رو تحویل گرفتی من و باباجون چه کیفی میکردیم وقتی غذاخوردنت رو می دیدیم الهی قربونت برم روز به روز داری بزرگتر میشی و شاد و خندون تر از خدا میخوام که تو همیشه سالم و خندون باشی عزیزم بخند که با خنده هات زندگی ما شیرین و شیرین تر میشه دوست دارم جگر مامان اینم چندتا عکس از غذا خوردنته ببین مامان چقد ناز و کوچولو هستی میدونم حالا دیگه مردی شدی واسه خودت دوست دارم عزیزم بوووووووووووووووس ...
29 مرداد 1390