محمد رضا محمد رضا ، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات گل پسر (محمد رضا)

عکس های 16ماهگی(تیر)91

    برای دیدن عکسها به ادامه مطلب برو عزیزم     مامان جان میدونی اینا چیه ؟........... گرجه سبز مثلا هسته گرجه سبزه ما داشتیم گرجه سبز میخوردیم و هسته شو جدا میکردیم ولی جنابعالی یه گاز میزدی و می زاشتی اون تو       ...
20 مرداد 1391

عکس های 16ماهگی(تیر)91

    برای دیدن عکسها به ادامه مطلب برو عزیزم     مامان جان میدونی اینا چیه ؟........... گرجه سبز مثلا هسته گرجه سبزه ما داشتیم گرجه سبز میخوردیم و هسته شو جدا میکردیم ولی جنابعالی یه گاز میزدی و می زاشتی اون تو       ...
20 مرداد 1391

عکسهای سفر به کرمان

سلام گل پسرم جان و دلم ، امروز جمعه 30تیر ماه 1391 یه روز قبل ماه رمضان هست میخوام خاطرات و عکس های سفر به کرمان که 21 تا 25 تیر رفته بودیم رو برات بزارم میدونم الان که میخوای عکس هاروببینی آقایی شدی و از دیدن عکس های ناز و خوشگلت لذت میبری گرچه خاطرات این سفر رو به یاد نداری ولی من عکسهارو برات اینجا یادگاری گذاشتم تا بدونی چقدر به فکرت بودم و میخوام همیشه لبخند رو لبهای قشنگت باشه دوست دارم نفسم جانم عکس ها رو در ادامه مطلب ببین باغ شاهزاده کرمان حمام گنجعلی خان وقتی وارد شدیم زدی زیر گریه و چند لحظه بعد که با فضا آشنا شدی شروع کردی به بازرسی       باغ ماما...
3 مرداد 1391

عکسهای سفر به کرمان

سلام گل پسرم جان و دلم ، امروز جمعه 30تیر ماه 1391 یه روز قبل ماه رمضان هست میخوام خاطرات و عکس های سفر به کرمان که 21 تا 25 تیر رفته بودیم رو برات بزارم میدونم الان که میخوای عکس هاروببینی  آقایی شدی و از دیدن عکس های ناز و خوشگلت لذت میبری گرچه خاطرات این سفر رو به یاد نداری ولی من عکسهارو برات اینجا یادگاری گذاشتم تا بدونی چقدر به فکرت بودم و میخوام همیشه لبخند رو لبهای قشنگت باشه دوست دارم نفسم    جانم عکس ها رو در ادامه مطلب ببین   باغ شاهزاده کرمان  حمام گنجعلی خان  وقتی وارد شدیم زدی زیر گریه     و چند لحظه بعد که با فضا آشنا شدی شروع کردی به بازرسی  ...
30 تير 1391

اولین ددر بدون مامان و بابا

سلام دلبندم امروز 4اریبهشت 1391 روز 5شنبه هست شش روز دیگه تو 15 ماهه میشی الهی قربونت برم الان ساعت 20و 46 دقیقه هست و تو با بابا بزرگ احمد (بابای من ) رفتی خونه شون قبل از اذان مغرب بابا بزرگ اومد برامون نخود آورده بود می خواست بره که تو گریه کردی و می خواستی همراهش بری اول دو دل بودم که بابا بزرگ گفت بزار بیاد زود میارمش و من قبول کردم عزیز دلم این اولین دفعه هست که تو بدون من و بابا جون جایی میری همیشه من یا بابا و یا هردومون باهات بودیم چند لحظه پیش زنگ زدم دایی حسن گوشی برداشت و گفت که داری بازی می کنی دوست دارم عزیزم  باتمام وجودم  الان یعنی ساعت 20و 55 دقیقه بابا بزرگ تو رو آورد خونه و بابا جون داره بهت نشاسته مید...
4 خرداد 1391

اولین ددر بدون مامان و بابا

سلام دلبندم امروز 4اریبهشت 1391 روز 5شنبه هست شش روز دیگه تو 15 ماهه میشی الهی قربونت برم الان ساعت 20و 46 دقیقه هست و تو با بابا بزرگ احمد (بابای من ) رفتی خونه شون قبل از اذان مغرب بابا بزرگ اومد برامون نخود آورده بود می خواست بره که تو گریه کردی و می خواستی همراهش بری اول دو دل بودم که بابا بزرگ گفت بزار بیاد زود میارمش و من قبول کردم عزیز دلم این اولین دفعه هست که تو بدون من و بابا جون جایی میری همیشه من یا بابا و یا هردومون باهات بودیم چند لحظه پیش زنگ زدم دایی حسن گوشی برداشت و گفت که داری بازی می کنی دوست دارم عزیزم باتمام وجودم الان یعنی ساعت 20و 55 دقیقه بابا بزرگ تو رو آورد خونه و بابا جون داره بهت نشاسته میده دوست دار...
4 خرداد 1391

این چیه

سلام گل پسر عزیزم امروز جمعه 8اردیبهشت 91 هست تو یک سال و یک ماه و بیست و هشت روز سن داری . میخواستم زودتر از اینها بیام و برات بنویسم ولی وقت نمی کردم تو هم که ماشاالله خیییییییییییییلی شیطون شدی قربونت برم الان هم خوابیدی تا اینکه من میتونم برات بنویسم . الان یک ماهی میشه که کلمه این چیه رو یاد گرفتی ولی نمی تونی درست تلفظ کنی و میگی ای چه ، روز ی بیشتر از صد بار این کلمه رو تکرار میکنی هر چیزی که به چشمت بخوره فوری میگی ای چه اسباب بازی هات رو یک به یک برمی داری و جلو ما میگری و میگی ای چه به تمام وسایل خونه دست میزنی و پشت سر هم این کلمه رو تکرار میکنی میشینی زمین رو لمس میکنی و به من نگاه میکنی و بارها می پرسی ، روزی بیش تر ا...
8 ارديبهشت 1391