محمد رضا محمد رضا ، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات گل پسر (محمد رضا)

نوروز91مبارک

      سال نو مبارک  سلام پسرگلم دوومین نوروزت مبارک باشه عزیزدلم پارسال اول سال 20روزت بود فقط میتونستی چشمان خوشگلت رو باز کنی و مارو نگاه کنی و دستای کوچولوت رو یه کم تکون بدی اما امثال بزرگ شدی واسه خودت افایی شدی میتونی راه بری بدویی دست بزنی صدای خنده هات خونه رو سرشار از شادی کرده . امسال اولین سفره هفت سین زندگیت رو دیدی البته سفره تو تاقچه ای اخه اونقدر شیطون شدی که نمیشد سفره رو پایین انداخت حالا که داخل تاقچه انداختم پاهاتو بلند میکنی بلکه بهش برسی و داغونش کنی خییییییلی دوست دارم. اولین عیدیت رو از دایی حسین و مامابزرگ زهراگرفتی دایی حسین از اصفهان برات یه اسباب بازی موزیکال هم اورده و جالب این...
3 فروردين 1391

خاطرات گل پسر(سرماخوردگی ،واکسن یک سالگی...)

    سلام جان مامان خیلی حرف و خاطره برای نوشتن دارم ولی اصلا وقت نمیکنم تمام وقتم رو مختص دادم به تو خیلی سخت میتونم به کارهای دیگه برسم این چند رو هم که سرما خورده بودی خیلی بهونه گیر شده بودی سه شب تب داشتی با شیاف تبت رو می آوردیم پایین آخه نه میزاشتی پاشویه بشی و نه هم دارو میخوری هر دارویی که طعم دهنده داشته باشه و بوی خوب داره بعد خوردن فوری میاری بالا واکسن یک سالگیت رو روز یک شنبه 11اسفند زدیم آخه دهم جشن تو لدت بود و گفتم شاید درد داشته باشه نزدیم برات همون روز خودت تب داشتی ولی بچه های بهداشت گفتند اشکال نداره بعد اینکه بهت واکسن زدیم بردیمت پیش دکتر و گفت که گلوت چرک کرده و یه آمپول هم اونجا بهت زدیم واکسن اصل...
27 اسفند 1390

تولد تولـــــــد تولدت مبـــــارک

تولــــــــــــــــد تولد تولدت مبـــــــــــــــــــارک تولد یک سالگیت مبارک عزیز تر از جانم شب تولدت من و باباجون برات جشن گرفتیم خیلی خوش گذشت تو هم خیلی پسر خوبی بودی و اذیت نکردی ، برات تاج و شنل درست کرده بودم چند روز قبل از تولدت می زاشتم روی سرت و لی تو قبول نمیکردی و درش می آوردی فکر نمیکردم شب تولد اجازه بدی بزارم رو سرت ولی بر خلاف نظر من از اول جشن تا آخر تاجت روی سرت بود و شنل هم دور گردنت خییییییلی خوشحال بودی با بچه ها خودت رو تکون می دادی مثلا داری می رقصی الهی من قربونت برم شمع تولدت رو نمی تونستی فوت کنی و بچه ها فوت کردن خداکنه همیشه سالم و سلامت باشی گل قشنگم . عمه طاهره هم ازت کلی عکس گ...
25 اسفند 1390

خاطرات گل پسر(سرماخوردگی ،واکسن یک سالگی...)

    سلام جان مامان خیلی حرف و خاطره  برای نوشتن دارم ولی اصلا وقت نمیکنم تمام وقتم رو مختص دادم به تو خیلی سخت میتونم به کارهای دیگه برسم این چند رو هم که سرما خورده بودی خیلی بهونه گیر شده بودی سه شب تب داشتی با شیاف تبت رو می آوردیم پایین آخه نه میزاشتی پاشویه بشی و نه هم دارو میخوری هر دارویی که طعم دهنده داشته باشه و بوی خوب داره بعد خوردن فوری میاری بالا واکسن یک سالگیت رو روز یک شنبه 21اسفند زدیم آخه دهم جشن تو لدت بود و گفتم شاید درد داشته باشه نزدیم برات همون روز خودت تب داشتی ولی بچه های بهداشت گفتند اشکال نداره بعد اینکه بهت واکسن زدیم بردیمت پیش دکتر و گفت که گلوت چرک کرده و یه آمپول هم اونجا بهت زدیم واک...
24 اسفند 1390

تولد تولـــــــد تولدت مبـــــارک

تولــــــــــــــــد  تولد  تولدت  مبـــــــــــــــــــارک   تولد یک سالگیت مبارک عزیز تر از جانم شب تولدت من و باباجون برات جشن گرفتیم خیلی خوش گذشت تو هم خیلی پسر خوبی بودی و اذیت نکردی ، برات تاج و شنل درست کرده بودم چند روز قبل از تولدت می زاشتم روی سرت و لی تو قبول نمیکردی و درش می آوردی فکر نمیکردم شب تولد اجازه بدی بزارم رو سرت ولی بر خلاف نظر من از اول جشن تا آخر تاجت روی سرت بود و شنل هم دور گردنت خییییییلی خوشحال بودی با بچه ها خودت رو تکون می دادی مثلا داری می رقصی الهی من قربونت برم شمع تولدت رو نمی تونستی فوت کنی و بچه ها فوت کردن خداکنه همیشه سالم و سلامت باشی گل قشنگم . ...
12 اسفند 1390

عکس از یازده ماهگی

عکسهای خوشگل خوشگل پسرم در یازده ماهگی عزیزم برای دیدن همه عکس ها به ادامه مطلب برو پسر گلم در این عکس خونه بابا بزرگ هستی و داری گوجه میخوری عاشق گوجه هستی البته خیلی کم بهت میدم چون حساسیت زاست و برات خوب نیست الهی قربون اون گوجه خوردنت برم من بازی با مبایل بابابزرگ احمد ...
16 بهمن 1390

دریا

امروز با باباجون ، خاله سوسن و دایی حسین و زن دایی جان که تازه از کرمان اومدن رفتیم دریا البته بعد از چند دقیقه که اونجا بودیم دایی حسن زن دایی ام البنین و زن دایی زهره (عروس خانم ) رو هم آوردن که جمعمون جمع شد . برای اولین بار پاهای کوچولو و نازت رو گذاشتم توی اب دریا(قبلا چند بار اومده بودیم ولی تو رو تو آب نمی زاشتم آخه کوچولو تر بودی می ترسیدم خدایی نکرده سرما بخوری) الهی قربونت برم چه ذوقی می کردی پاهات رو تکون می دادی و آب بازی می کردی ،می خواستی با دست های کوچولوت آب رو بگیری هر کاری می کردی نمی تونستی ، خیلی بهمون خوش گذشت .نهار هم اومدیم خونه بابابزرگ احمد .راستی یادم رفت بگم که دایی حسین و زن دایی جان هدیه برات یه عروسک خوش...
16 بهمن 1390